مهدی فاطمه


مهدی فاطمه


امام سجاد (ع)؛ بنده کامل پروردگار

جاحظ در رساله‏اى كه در فضائل بنى هاشم نوشته در باره او گفته است:

اما على بن الحسین (ع)، در باره او خارجى را چون شیعه و شیعه را چون معتزلى ومعتزلى را چون عامى و عامى را چون خاص دیدم و كسى را ندیدم كه در فضیلت او شك داشته باشد و یا در مقدم بودن او سخنى گوید (2)

او نه تنها با خویشان، دوستان، آشنایان، بزرگوارانه رفتار مى‏كرد، بلکه مهربانى وى بدان درجه بود كه بر دشمنان درمانده نیز شفقت داشت، و بر جانوران سایه مرحمت مى‏افكند.

طبرى نوشته است چون خبر مرگ یزید به حصین بن نمیر رسید، به شام بازگشت. سر راه خود خسته و كوفته و نگران به مدینه آمد. اسب او ناتوان و سوار از اسب ناتوان‏تر. در مدینه على بن الحسین (ع) از او پذیرائى كرد (3)

مجلسى از سید بن طاوس و او به اسناد خود از امام صادق (ع) آورده است كه چون ماه رمضان مى‏رسید على بن الحسین (ع) خطاهاى غلامان و كنیزان خود را می نوشت كه فلان غلام یا فلان كنیز چنین كرده است. در آخرین شب ماه رمضان آنان را فراهم مى‏آورد و گناهان آنان را برایشان مى‏خواند كه تو چنین كردى و من تو را تأدیب نكردم و آنان مى‏گفتند درست است. سپس خود در میان آنان مى‏ایستاد و مى‏گفت بانگ خود را بلند كنید و بگوئید: على بن الحسین (ع) ! چنانكه تو گناهان ما را نوشته‏اى پروردگار تو گناهان تو را نوشته است. و او را كتابى است كه به حق سخن می گوید. گناهى خرد یا كلان نكرده‏اى كه نوشته نشده باشد. چنانكه گناهان ما بر تو آشكارست، هر گناه كه تو كرده‏اى بر پروردگارت آشكار است، چنانكه از پروردگار خود امید بخشش دارى ما را ببخش و از خطاى ما در گذر. و چنانكه دوست دارى خدا تو را عفو كند از ما عفو كن تا عفو و رحمت او را در باره خود ببینى!

على بن الحسین (ع) ! خوارى خود را در پیشگاه پروردگارت به یاد آر! پروردگارى كه به اندازه خردلى ستم نمیكند.

على بن الحسین (ع) ! ببخش! و در گذر تا خدا تو را به بخشد و از تو در گذرد، چرا که او مى‏گوید:

و لیعفوا و لیصفحوا ألا تحبون أن یغفر الله لكم (4) این چنین مى‏گفت ومى‏گریست و نوحه می كرد و آنان گفته او را تكرار می كردند. سپس مى‏گفت پروردگارا ما را فرموده‏اى بر كسى كه بر ما ستم كرده است ببخشیم. ما چنین كردیم و تو از ما بدین كار سزاوارترى. فرموده‏اى خواهنده را از در خانه خود نرانیم. ما خواهنده و گدا به در خانه تو آمده‏ایم و بر آستانه تو ایستاده‏ایم و ملازم درگاه تو شده‏ایم و عطاى ترا مى‏خواهیم. بر ما منت گذار و محروممان مساز كه تو بدین كار از ما سزاوارترى. خدایا مرا در زمره آنان در آور كه بدانها انعام فرموده‏اى.

سپس به كنیزان و غلامان خود مى‏گفت "من از شما گذشتم. آیا شما هم از رفتار بدى كه با شما كرده‏ام در می گذرید؟ من مالك بد كردار و پست ستمكارى هستم كه مالك من بخشنده و نیكوكار و منعم است." آنان مى‏گفتند "آقاى ما تو به ما بد نكرده‏اى و ما از تو گذشتیم." می گفت "بگویید خدایا چنانكه على بن الحسین (ع) از ما گذشت از او در گذر و چنانكه ما را آزاد كرد از آتش دوزخ آزادش كن."

ـ مى‏گفتند آمین!

ـ بروید. من از شما گذشتم و به امید بخشش و آزادى شما را در راه خدا آزاد كردم و چون روز عید مى‏شد بدانها پاداش گران مى‏بخشید.

در پایان هر رمضان دست كم بیست تن برده و یا كنیز را كه خریده بود در راه خدا آزاد می كرد. چنانكه خادمى را بیش از یك سال نزد خود نگاه نمی داشت و گاه در نیمه سال او را آزاد مى‏ساخت. (5)

«مجلسى» به سند خود آورده است كه: على بن الحسین (ع) روزى یكى از بندگان خود را تازیانه زد، سپس بخانه رفت و تازیانه را آورد و خود را برهنه كرد و خادم را گفت "بزن على بن الحسین (ع) را." خادم نپذیرفت و او ویرا پنجاه دینار بخشید. (6)

روزى گروهى در مجلس او نشسته بودند، از درون خانه بانگ شیونى شنیده شد. امام بدرون رفت بازگشت و آرام بر جاى خود نشست حاضران پرسیدند: مصیبتى بود؟

ـ آرى! بدو تسلیت دادند و از شكیبائى او به شگفت درماندند.

امام گفت: ـ ما اهل بیت، خدا را در آنچه دوست می داریم اطاعت میكنیم و در آنچه ناخوش می داریم سپاس می گوئیم (7) .

چنانكه نوشتیم در آن سالها چند تن از بزرگان تابعین به فقاهت و زهد مشهور بودند و در مدینه مى‏زیستند چون: ابن شهاب (9) سعید بن مسیب (10) ابو حازم (11) همه اینان فضیلت و بزرگوارى على بن الحسین (ع) را به مردم گوشزد می كردند. سعید بن مسیب میگفت: على بن الحسین (ع) سید العابدین است (12) «زهرى» مى‏گفت هیچ هاشمى را فاضل‏تر از على بن الحسین (ع) ندیدم (13) از عبد العزیز بن خازم نیز همین اعتراف را نقل كرده‏اند (14) روزى در مجلس عمر بن عبد العزیز، كه در آن سالها حكومت مدینه را به عهده داشت حاضر بود. چون برخاست و از مجلس بیرون رفت عمر از حاضران پرسید:

ـ شریف‏ترین مردم كیست؟

حاضران گفتند: تو هستى!

ـ نه چنین است. شریف‏ترین مردم كسى است كه هم اكنون از نزد من بیرون رفت. همه مردم دوست دارند بدو پیوسته باشند و او دوست ندارد به كسى پیوسته باشد (15)

این سخنان كسانى است كه تنها فضیلت ظاهرى او را مى‏دیدند، و از درك عظمت معنوى وى و شناسائى مقام ولایت او محروم بودند. ساده‏تر این كه اینان كه او رااین چنین ستوده‏اند، على بن الحسین (ع) را امام نمی دانستند، و مى‏بینیم كه تا چه حد برابر ملكات نفسانى او خاضع بوده‏اند.

على بن الحسین (ع) كنیزكى را آزاد كرد سپس او را به زنى گرفت. عبد الملك پسر مروان از ماجرا آگاه شد و این كار را براى وى نقصى دانست. بدو نامه نوشت كه چرا چنین كردى؟ او به وى پاسخ داد:

«خداوند هر پستى را با اسلام بالا برده است. و هر نقصى را با آن كامل ساخته و هر لئیم را با اسلام كریم ساخته. رسول خدا كنیز و زن بنده خود را به زنى گرفت.»

عبد الملك چون این نامه را خواند گفت:

آنچه براى دیگران موجب كاهش منزلت است براى على بن الحسین (ع) سبب رفعت است. (16)

روزى یكى از بندگان خود را براى كارى خواست و او پاسخ نداد و بار دوم و سوم نیز، سرانجام از او پرسید:

ـ پسرم آواز مرا نشنیدى؟

ـ چرا.

ـ چرا پاسخ مرا ندادى؟

ـ چون از تو نمى‏ترسم.

ـ سپاس خدا را كه بنده من از من نمى‏ترسد (17)

از او پرسیدند چرا ناشناس با مردم سفر می كنى؟ گفت:

خوش ندارم به خاطر پیوند با رسول خدا چیزى بگیرم كه نتوانم مانند آنرا بدهم (18)

و روزى بر گروهى از جذامیان گذشت. بدو گفتند:

ـ بنشین و با ما نهار بخور. گفت:

ـ اگر روزه نبودم با شما مى‏نشستم. چون به خانه رفت سفارش طعامى براى‏آنان داد و چون آماده شد براى ایشان فرستاد و خود نزدشان رفت و با آنان طعام خورد (19)

چون میخواست به مستمندى صدقه دهد نخست او را مى‏بوسید، سپس آنچه همراه داشت بدو میداد (20)

نافع بن جبیر او را گفت:

تو سید مردمى و نزد این بنده ـ زید بن اسلم ـ می روى و با او مى‏نشینى؟

گفت: ـ علم هر جا باشد باید آنرا دنبال كرد (21)

در روایت مجلسى از مناقب است كه: ـ من نزد كسى مى‏نشینم كه همنشینى او براى دین من سود داشته باشد (22)

و چون او براى خدا و طلب خشنودى خدا با بندگان خدا چنین رفتار می كرد، خدا حشمت و بزرگى او را در دیده و دل مردم مى‏افزود.

او را گفتند تو از نیكوكارترین مردمى. ندیدیم با مادرت هم خوراك شوى. گفت می ترسم دست من به لقمه‏اى دراز شود كه او چشم بدان دارد و مرا عاق كند (23)

او براى خدا و تحصیل رضاى پروردگار، با آفریدگان خدا، این چنین با فروتنى رفتار می كرد، و خدا حرمت و حشمت او را در دیده بندگان خود مى‏افزود. دشمنان وى ـ اگر دشمنى داشته است ـ مى‏خواستند قدر او پنهان ماند و مردم او را نشناسند، اما برغم آنان شهرت وى بیشتر مى‏گشت، كه خورشید را به گل نمی توان اندود و مشك را هر چند در ظرفى بسته نگاهدارند، بوى خوش آن دماغ‏ها را معطر خواهد كرد.»

پى‏نوشت‏ها:

1.بندگان رحمان كه در زمین آرام راه مى‏روند. و چون نادانان با آنان نابخردانه سخن گویند به نیكوئى بدانها پاسخ دهند. و آنانكه شب را بر پاى و در سجده به سر مى‏برند. و آنانكه می گویند پروردگارا عذاب دوزخ را از ما بگردان! كه عذاب دوزخ پایان نیافتنى است، و بد آرامگاه و بد جاى اقامتى است. و آنانكه چون انفاق میكنند، نه اسراف میكنند و نه بر خود تنگ میگیرند و میانه را مى‏گزینند، و آنانكه بدروغ گواهى نمیدهند و چون ناپسندى ببینند بزرگوارانه از آن مى‏گذرند. (الفرقان: 63ـ 73) .

2.عدة الطالب ص 160

3.تاریخ طبرى ج 7 ص 432

4.به بخشند و در گذرند آیا دوست ندارید كه خدا شما را بیامرزد (نور: 22)

5.بحار ج 46 ص 103ـ 105

6.بحار ج 46 ص 92

7.حلیة الاولیاء ج 3 ص 138.مناقب ج 4 ص 166 و نگاه كنید به كشف الغمه ج 2 ص 103

8.محمد بن مسلم زهرى متوفى به سال 124 ه.ق

9.متوفاى سال 94 ه.ق

10.ابو حازم از تابعین است.

11.كشف الغمه ج 2 ص 86

12.انساب الاشراف ج 2 ص 146 نسب قریش ص 58 از یحیى بن سعید.علل الشرایع ج 2 ص 232

13.ارشاد ج 2 ص 142.حلیئة الاولیاء ج 3 ص 141

14.مناقب ج 4 ص 167

15.عقد الفرید ج 7 ص 121ـ مناقب ج 4 ص 162.عیون الاخبار ج 4 ص 8 و نگاه كنید به المعارف ص 215

16.ارشاد ج 2 ص 147.مناقب ج 4 ص 157.كشف الغمه ج 2 ص 87 اعلام انورى ص 261ـ 262

17.كشف الغمه ج 2 ص 108

18.اصول كافى ج 2 ص 123.الامام على بن الحسین ص 345

19.حلیة الاولیاء ج 3 ص .137

20.كشف الغمه ج 2 ص 78ـ 79

21.ج 46 ص 31

22.مناقب ج 4 ص 162

منبع: كتاب: زندگانى على بن الحسین (ع)، ص 107

نویسنده: سید جعفر شهیدى


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: احسان | تاريخ: چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:پنجم شعبان ؛ ميلاد امام سجاد (ع), | موضوع: <-PostCategory-> |